بود در آغاز راهم ، چاه و یک بیراهه ای
پس بدیدم در میان خواب و رویا چهره آراسته ای
داشت آن مرد نوری از خود ، مثل ماه
بود احساسم به او ، مانند همراه و پناه
در نگاه و در کلامش بود، یک شایستگی
تا که گویم مشکلم را با بسی آشفتگی
تا که فهمید آن بزرگوار، این منه درمانده را
آشنا کرد او مرا با قلب خود، پاینده را
گفت من آمده ام، تا که کنم کارت گشا
نیست نامم چیزی جز نامی به مانند رضا
رو به من کرد و بگفت گر بودی از دنیا تو سیر
به خراسانم بیا ، از من تو انسی را بگیر
پس از آن شب هرچه مشکل بود، او شد ضامنم
نام او ضامن آهو باشد و هم او امام ثامنم
مبینا سایه وند
ZibaMatn.IR